
مردان مقدس مآب به تصور زیر سوال رفتن در صورت پذیرش اشتباه شان، حقیقت را قربانی می کنند و این گونه لباس کفر و ایمان عوض می شود.
ناپلئون برای آزادی مردم! به اسپانیا لشکر کشی می کند که هدیه اش مرگ،غارت و تجاوز است. مردم در جشن پیروزی اش که با محکوم کردن کلیسا توام است سوت و کف می زنند. چند صباحی بعد غالب مغلوب می شود و کلیسا آزاد. مردم سوت و کف می زنند. چه خوب! مردم همیشه شادند.
اما من غمگینم. دو سه ماهی می گذرد. کجایند غریبان آشنایی که شب های خرداد در خیابان ولیعصر با هم آزادی را تجربه می کردیم. صاحبان خنده های امیدوار که به هر غریبه ای آشنایی می داد. هر کدام از حلقه های زنجیره بزرگ مان، یا قطره قطره رودی که با هم از انقلاب به آزادی رفتیم و در سکوت خود فریاد زدیم که ای برادر عدوی تو نیستم، انکار تو ام. کجا هستند؟ اگر هنوز نفسی دارند در چه حالند دوباره می توانند بخندند، از روحشان چیزی مانده؟
فکر می کنم امید سلاح ماست که با چنگ و دندان علی رغم همه مشکلات باید حفظ اش کنیم. سعی کنیم آرمانی را که برای یک حکومت مردم سالارانه انسانی متصوریم در بین خودمان - در لایه های پایین تر اجتماع - تمرین کنیم تا این نهال بزرگ شده جامعه و حکومت ما را هم در برگیرد.
اینو خیلی دوست داشتم.عدوی تو نیستم من! انکار توام.یادت هست چقدر اون موقع ها راجع به معنیش بحث می کردیم.حالا معنیش از همیشه بهتر برام روشن شده.
ReplyDeleteسلام
ReplyDeleteاميد كه اوضاع رو به راه باشه
ميگم، وقتي اين فيلم رو نديديم، چطور كامنت بذاريم براي اين پست؟ -:)